چگونه میشود ؟
ناصرالدین شاه شیری داشت که غذای هر روزش 9 کله گوسفند بود ، این شیر یک نفر مراقب نیز داشت . یک روز یکی از مشاوران ناصر الدین شاه که او نیز از عوامل مخالف ناصر الدین شاه بود و در ظاهر خود را فدایی ناصر الدین نشان میداد به حضور ناصر الدین شاه رفت و گفت : آن کسی که برای ماقب از شیر استخدام کرده ای یک دزد است و هر روز یکی از کله های گوسفندان را به منزل میبرد و برای شیر تان 8 کله گوسفند میدهد .
ناصر الدین شاه به مشاورش گفت که پدر آن مراقب را در میاورم و یک نفر را برای پاییدن مراقب شیر منصوب کرد.
چند روز گذشته وهمان مشاور ناصر الدین شاه نزد شاه آمد و عرض کرد که آن کسی که برای پاییدن مراقب شیر منصوب کرده است نیز یکی از کله های گوسفند را به منزل میبرد و هر روز 7 کله گوسفند به شیر داده میشود .
این مشاور هر چند روز این خبر را به ناصر الدین شاه میداد و ناصر الدین شاه یک نفر دیگر را برای کنترل نفر قبلی منصوب میکردو در هر بار یک کله گوسفند از غذای شیر کم میشد تا روزی که شیر مرد .
و ناصر الدین شاه که شیرش را خیلی دوست داشت به سر و کله خود زد و با خود گفت :
یک دزد از چند دزد بهتر بود.
این داستان حکایت روزگار و ادارات ماست . در ادارت ما باند هایی وجود دارد شخص مدیر را هم کنترل میکنند و نظرات خود را به مدیر تحمیل میکنند و آخر سر هم وقتی گند کاری هایشان برملا میشود ، هیچ کدام تخلف را قبول نمیکنند، چون پای دستور امضاءمدیر است .
جالب تر اینکه با وجود این همه بازرس و غیره باز هم در کشور دزدی ها و اختلاس ها کم نمیشود .
هر کسی هم که میخورد و باز نشست میشود دیگر شده و کاریش هم نمیشه کرد.
روزگار غریبی شده ، فقط و فقط مردم چوبش را میخورند و همیشه هم مقصرمردمند.
سوال این است که چگونه میشود که اینگونه میشود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ای کاش...
برچسب : نویسنده : shemshek بازدید : 128