مدیران بی خیال و خداوند صبور

ساخت وبلاگ

غروب بود

جانباز اعصاب و روان در کنار پنجره بیمارستان فجر نشسته وبیرون را نگاه میکرد.

دست بر قضا من هم بعد از ماهها رفته بودم تا هم قطاران دروان جبهه را ببینم.

همقطارانی که با دیدن این همه دروغ و دغل که با نام اسلام و با سو استفاده از مردم به خود مردم میگویند ، به بیمارستان روانی پناه برده اند.

من مستقیم به طرف آن جانباز رفتم و جویای احوالش شدم .و پرسیدم که چرا به غروب خورشید اینگونه خیره شده است؟

آهی کشید و گفت.این بی ناموس هایی که الان در راس امور کشور و دولت ... هستند ، آن زمان به من و امثال من و این مردم دروغ گفتند و الان هم زنا زاده هایشان که در سر کار هستند هم بی شرمانه در مقابل اعتراض یا امر به معروف ، میگویند که برو دستت هر جا میرسد آنجا بگذار. این جانباز گفت که دستان من که در این بیمارستان هستم به جایی نمیرسد ولی دستان شما که این دروغ ها را از زمان جنگ شنیده اید و الان هم این زنا زاده ها دارند جلوب روی شما این حرف را میزنند میتواند در گلوی این بی ناموس های زنا زاده بی خانواده قرار بگیرد.

این جانباز گفت که من در این بیمارستان فرصت زیادی برای فکر کردن داشتم ، در مورد دروغ هایی که با سو استفاده از اسلام به مردم  نام اسلام را لکه دارکردند.

این جانباز گفت امر به معروف و نهی از منکری که از آن حرف زده میشود یک وسیله ای شده است که عده ای از آن سو استفاده کنند.

این جانباز بشدت ابراز تاسف کرد بخاطر اینکه زمانی گول دروغ های اینها را خورده و الان مجبور است یا حرفهای این زنا زاده ها را بشنود و یا در کنج بیمارستان روانی تحت فشار باشد.

از این جانباز پرسیدم از اینکه این حرفها را میزنی نمیترسی که یکی از همین بی ناموسان دروغ گو و یا زنا زاده هایشان برایت مشکل ایجاد کنند؟

این جانباز گفت آن کسی که میخواهد برای گفتن این حقایق مرا به مشکل بیندازد اول باید جواب دروغ هایی را که سالهاست به مردم و جوانان کشور گفته و این کشور را تا حد فلاکت و بد بختی رسانه است را داده و سلامتی من را به من برگرداند و آن وقت میتواند حرف بزند.

این جانباز گفت من در این زمان هایی که کنار پنجره فکر میکنم کاملا به این نتیجه رسیده ام که خدا فقط یک بار انسان را افریده و به او عقل داده است . و این انسان است که با کله پوچی و کله خرابی و زود باوری و خرافه باوری خود را اسیر این دنیای بی ارزش میکند.

از این جانباز پرسیدم منظورت از خرافه باوری چیست ؟

این جانباز گفت که صد ها سال به من و اجدادم گفته اند

علی و خدا عدل دارند و عادل هستند .

ظالم به جزای اعمالش میرسد.

ذکر ائمه شفا بخش است .

 و................

ولی من اثری از درستی این حرفها را ندیدم. مثلا اگرمیگویند، ذکر شفا بخش است پس چرا برای درمان باید به بلاد کفری بروند که همیشه برایشان مرگ آرزو داریم؟و غم انگیز تر اینکه

( همان کسانی که این را گفته اند و ما را برای دریافت شفا به ذکر تشویق کرده اند بروند)

مثلا ظالمی که دهها سال به من مسلمان ظلم کند و من بمیرم و آن ظالم چون قدرت در دست دارد برای خود و زنا زاده هایش از اموال من و آینده فرزندان من مال اندوزی کند . پس من چ زمانی مجازات ظالم را خواهم دید؟ و چ زمانی عدل دادگان احدیت و عدالت علی را رویت خواهم کرد؟و خواهم توانست حق خود و فرزند خود را بگیرم .پس خدا به من و شما عقل داده است.

در این لحظه آن جانباز گفت البته خدا آن عقلی را که به من داده بود را از من گرفته است چون اگر نمیگرفت که من اینجا نبودم.با گفتن این حرف کمی خندیدیم و سپس مشغول خوردن چای شدیم .

در این لحظه از این جانباز اعصاب و روان پرسیدم که اگر در بیرون از بیمارستان بودی و کسی که با زنا زادگی و پارتی بازی در یک کرسی نشسته است به تو بگوید که خوب کاری میکنم تو هم برو دستت هر کجا بلند است آنجا بگذار . تو چکار میکردی؟

آن جانباز گفت من دیگر در این بیمارستان تجربه کرده ام که  خدا فقط آفریننده است و من اگر در بیرون از بیمارستان بودم و چنین حرفی میشنیدم ، اول خود این شخص را خفه میکردم و سپس قبل از خود کشی فرزندان زنا زاده این زنا زاده را میکشتم تا نتواند از اموالی که از بیت المال بالا کشده است استفاده کند . سپس خود را خلاص میکرد.

هوا تاریک شده بود و من کم کم با همقطارانم خدا حافظی میکردم و در حالی که بیمارستان را ترک میکردم به حرفهای آن همقطار مریضم فکر میکردم که آیا او عاقل است یا من؟

نظر شما چیست ؟؟؟؟

 

ای کاش...
ما را در سایت ای کاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shemshek بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 10:53